من نه پیامبری بودم که نوشتن رسالتش باشد ، نه بلد بودم درست و حسابی بنویسم،پشیمان و خجالت زده هم نیستم چون دوستش داشتم، و منظورم این نیست که نوشتن پیتزای پپرونی یا پسر همسایه مان بوده (ما پسر همسایه نداریم،فقط یک همسایه ی کناری داریم که دو تا دختر دارد و اسم یکیشان نرجس است و هنوز جمع و تفریق را بلد نیست.) اما دوستش داشتم چون لایق دوست داشته شدن بود.چون فرزند خلفم بود و میتوانست روزی برای مادرش پیامبری شود،که کتابی دارد.بعد قرص نان را میانمان تقسیم کند و ول کن جهان را,قهوه ات یخ کرد/
تقریبا پنجاه هزار بار/
انچه باقی مانده است/
چون ,همسایه ,پیامبری ,یک ,دوستش ,بلد ,که نوشتن ,پسر همسایه ,لایق دوست ,چون لایق ,دوستش داشتم
درباره این سایت